SILENCE

SILENCE

خبـــــــر از چشـــــم خـــودش داشــــت اگـــــــر
میفهــــــمید ....
"حـال مـن، بعـــد نگــاه تو ســـــرودن دارد"

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۷، ۱۲:۵۱ - علیــ ـرضا
    خواهش !
نویسندگان

چند قدم مانده به توفان

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۱۹ ب.ظ

دلم برای دوران کودکی تنگ شده است، بچه تر که بودم خیلی چیزها راحتتر بود، آنقدر راحت که حالا پس از سالها بنشینم و از طعم خوش آنروز ها بگویم.
بچه تر که بودم، همان روز ها که دبستان را پشت سر میگذاشتم مسیر خانه تا مدرسه روی هم رفته صدمتر نمیشد، اما همیشه معترض بودم به زیاد بودن مسیر مدرسه، پنج ساعت مدرسه میرفتم و در ازا به اندازه ی تمام آن پنج ساعت غر میزدم به تمام آدمهایی که آنهارا بخاطر صدمتر پیاده روی مقصر میدانستم.
زمان گذشت، نفهمیدم چگونه، فقط امروز که از دور چشمم به در خانه افتاد فهمیدم که چهل و پنج دقیقه است که خیابان هارا تنها قدم زده ام، فهمیدم که اصلا نفهمیدم چگونه اما، به خانه رسیدم، و گلوی به بغض نشسته ام تمنا میکرد، التماس میکرد، "فقط چند قدم دیگر، چند قدم مانده به توفان، صبر کن" حالش خوب نیست، انگار که سالها قدم زدن را به شهر بدهکار است.
حالا چندسالی میشود که از آن صدمتر دوران دبستان گذشته است، آنقدر گذشته که بتوانم از آن بعنوان گذشته یاد کنم، فقط نمیدانم چه چیزی در این سالها در من مرده ، یا حتی چه چیزی زنده شده است، فقط میدانم از آن صدمتر قدم دیگر هراسی ندارم، میدانم که بی نهایت مسیر هم که من بدهند، در بی نهایت فکر موجود در وجودم گم میشوم، به خودم می آیم و بی نهایت جاده برای قدم زدن دارم و چندصدم ثانیه برای زیستن، و در انتهای همه ی این قدم زدن ها، هنگام غروب آفتاب وسط جاده دراز کشیدن ها، در نزدیکی شب سیگار دودکردن ها، همه و همه به انتها رسیده،
مثل انتهای مسیر مدرسه به خانه، که چندیییین برابر آن صدمتر است و باز به انتهایش که میرسم، دلم میخواهد برگردم و به همان افکار پریشانم برسم، همان ها که در عالمشان زنده ام، همان ها که بهم بافتنشان، از هم گسیختنشان، برایم عالمی میسازد که باعث شود حتی نفهمم از کدام خیابان رد شدم که به خانه رسیدم،
نامردی محض است، حالا که بی نهایت مسئله برای فکر کردن و بی نهایت رویا برای بافتن است، چرا مسیر بچگی هایم کوتاه شده؟

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۲۱
Pokerface

نظرات  (۸)

به خاطر سیگارش یک نمره ی منفی
پاسخ:
اگه طعمش خوب باشه همچین بدم نیست. هست؟
۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۵۶ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شاید هم بد نباشه که مسیر کوتاه شده
پاسخ:
:( نححح فکرام رو دستم میمونن:)
بزرگ شدن بدترین اتفاقی عه ک تو زندگی ی عادم می افته و نمیشه جلوشو گرفت:):
پاسخ:
هعییی:(((
گاهی فکر می کنم 
کاش یا این مسیر هیچ وقت تمام نمی شد
یا هیچ وقت فکری وجود نداشت
یا هیچ "صد متری" که خاطره بشود و بماند روی دلمان 
پاسخ:
امان از این روزها که حسرت خیلی از صدمتری هارا روی دل جا گذاشته است:)
این روح خسته هر شب، جان کندنش غریزیست
لعنت به این خودآزار، سیگار پشت سیگار
پاسخ:
سیگار پشت سیگار:)
کاش یه بار میشد زندگیو با شیب منفی منحنی عمر-زمان تجربه کرد، از قبر در میومدیم تا نطفه شدن ادامه داشت اونجوری نیازی نبود انقدر فشار رومون باشه فرد بزرگی بشیم حداقل از لحظات حال زندگی لذت میبردیم:)))
پاسخ:
انسانِ دیگه! اونطوری هم بدنیا میومدیم یه عیب دیگه رو اوضاع زندگی میذاشتیم:)
بچه بودم غصه وبالم نبود
هیشکی حریف شور و حالم نبود

پاسخ:
واقعا هم همینه:(
بچه ها راحت و بی دغدغه ن:)
خوب بود ولی یه بار غم سنگینی داشت قسمت سیگارش خیلی بد بود چراسیگار یه نماد شده که نشون بدیم حالمون بده
پاسخ:
نمیکشم ک مامان
فقط دقیقا بخاطر همون نماد بودنش استفادش کردم:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">