SILENCE

SILENCE

خبـــــــر از چشـــــم خـــودش داشــــت اگـــــــر
میفهــــــمید ....
"حـال مـن، بعـــد نگــاه تو ســـــرودن دارد"

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۷، ۱۲:۵۱ - علیــ ـرضا
    خواهش !
نویسندگان

پاره ای از من....

چهارشنبه, ۸ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۱۵ ب.ظ

او فراموش کار شده است...

بیرون که میرود خودش را در کوچه پس کوچه های تنهایی جا میگذارد وبعد ،سرگردان به دنبال خودش میگردد

افکارش شبیه لباس پاره ای است که او تمام شب را صرف وصله زدن تیکه های لباس به یکدیگر میکند و صبح دم....

 تمام شب بیداری هایش بی فایده بوده است،از تمام ثانیه ها برایش چند تکه ی پاره از پارچه مانده است و چند کوک اضافه تر

او پاره ای از من در من است

پیشانی تب زده ام را به شیشه ی یخ زده میچسبانم....

انگار در زدهنم کوره ی ادم پزی کار گذاشته اند،به همان اندازه آتشین به همان اندازه پر از آشوب

قطره ی باران گونه ام را قلقک میدهد و به همراه آن تیردرد تا عمیق ترین نقطه ی مغزی ام امتداد می یابد و صدایی که در گوش میپیچد:ایستگاه آخر

لعنت به هرچه آخرین است،لعنت!

آشفته و پریشان اطرافم را نگاه میکنم

باز هم من مانده ام و صندلی اخر این غول آهنی و همان لباس های تکه پاره!

 


 

موافقین ۵ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۰۸
Pokerface

نظرات  (۲)

۰۸ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۷ زوج مهندس
خیلی زیبا احساسات رو بیان کردی..!
پاسخ:
ممنونم:)))
گم شدن تو تنهایی...
خیلی بده.
پاسخ:
خیلی!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">