بعضی وقتا ادما توی خاطرات قدیم غرق میشند....
دیشب یه مموری پیدا کردم از تابستون 2سال پیش بود....
کلی اسکرین شات بود از چت هام با دوستام....:)
کلی عکس بود از عروسی داییم...:)
کلی عکس از مسافرتمون....:)
کلی عکس از خل بازیای خودمو اطرافیانم....:)
یه عالمه کدبرنامه نویسی:) (همچین ادمی بودم من:دی! حس یادداشت سرکلاس نداشتم از کدا عکس میگرفتم)
یه عالمه خل و چل بازیو دل شادو همش باعث میشه یه لبخند بیاد رو لبت....
ولی واسه یه لحظه که بهش فکر میکنی میبینی که ایا واقعا دلت میخواد برگردی به دوسال پیش؟
سوال قشنگیه ها....اگه اگر دوسال پیش رو فقط قسمتای خوبشو تصور کنی دلت میخواد؟
سوالی بود که زیاد بهش فک کردم دیشب:)
جوابم نه بود به سوالم ولی به این فک کردم که گاهی اوقات دلتنگ خاطرات میشی نه ادما....
بین همه ی اون عکسا خیلیا بودن که دیگه نیستن پیشم....خیلیا بودن که دوستشون داشتم ولی دیگه لیاقت دوست داشته شدن ندارند چون دنیای مجازی با همه خوبیا و بدیاش اخلاق اونا رو گند زد بهشون....
خیلیا هم بودن که هنوزم دوستشون دارم بیشتر از هرکسی....گاهی اوقات بیشتراز هرکسی به وجودشون نیاز دارم....کسی هم هست که بااینکه خودم خواستم نباشه تو بدترین شرایط فقط میخوام که اون باشه....عجیب غریبم عایا؟
امروز صبح گاج کلاس فیزیک داشتم....کلی هماهنگ کرده بودم و کتاب هالیدی رو هم برای مهسا اماده کرده بودم که بهش بدما....به دلیل ریلکس بودن بیش از حد مامان بابا من به کلاسم نرسیدم
تازه به مامان که میگم اخه چرا؟میگه داد نزن....خب چرا داد نزنم وقتی حرفت بی منطقه؟
میگه تو کی دیر رسیدی به کلاست که میگی زندگی من همش اینطوریه؟
راست میگه خب ولی مامی توهم از اب گل الود ماهی نگیر دیگه....منه قراردادی دست خودم که نیست متنفررررررررم از دیر رسیدن.....منی که برای اینکه 5دیقه به کلاسم دیر نرسم یک ساعت قبل از کلاس میرم(به دلیل ساعتای سازمان اتوبوسرانی)وهمیشه25دیقه معطل میشم قبل کلاس نمیتونم تحمل کنم بی نظمی رو....اخه خدایی من ساعت 10کلاس دارم بعد تازه بابام ساعت9:50یادش افتاده میخواد دوش بگیره:دی!
چقد اون موقع حرص خوردما درصورتیکه الان که بهش فکر میکنم خندم میگیره....
خوبی خاطرات همینه...وقتی بهشون فکر میکنی میبینی چه چیزایی قبلا ازارت میداده که الان برات کلییییی مسخرست.....
بعدم که مثلا باهاشون قهر بودم هدفون گذاشته بودم یه سر اهنگ نگرانم امین حبیبی رو گوش میدادم....
رفتم برم شناسنامه مو بگیرم گفت اماده نیست اماده شد میزنگیمتون....گفتم باچه بزنگیدمون
اخه این چه طرز حرف زدنه اونم تو یه واحد عمومی خخخ
خب اینکه هیچی عکس کارت ملی مامان بابا رو که دیدم غم دنیا یااااااادم رفت....:دی!
از بس این دوتا خنده دار افتاده بودن توی عکس...بابام موهاشو موقع عکس گرفتن ژل زده بوده بعد باد پنکه خورده بهشون هرکدوم به سمت و سویی هستن.....اصن عااااالی بود
ساعت1:25بود داشدم با پری میحرفیدم مامان گفت اماده ای میخوایم بریما....(پوکر)
+کجا مامان؟
-استخر
تننننننکس
رفتم پایین دیدم ازش ناراحتما ولی طاقت ندارم باهم سرد حرف بزنیم اخرشم نتونستم چیزی بگم...عامل دعوا که من نبودم...منطقی نبود من عذرخواهی کنم...یهو بوسم کرد گفت اماده ای؟بریم؟(مامی دویو میک می خر؟ :دی!)
خب اشتی کردیم دیگه
بعد به این نتیجه رسیدما تمام لحظات یه خاطره ی خوبند...یه سری ادما هم هستن هرچی هم ازشون دلخور باشی بازم همه دنیاتن...مث مامان بابا
میدونم حتی فکرم نمیکنید همچین وبی باشه ولی عااشقتونم:)