SILENCE

SILENCE

خبـــــــر از چشـــــم خـــودش داشــــت اگـــــــر
میفهــــــمید ....
"حـال مـن، بعـــد نگــاه تو ســـــرودن دارد"

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۷، ۱۲:۵۱ - علیــ ـرضا
    خواهش !
نویسندگان

پیاده رو نوشت

يكشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۳۱ ق.ظ

از سر جلسه امتحان که پایین اومدم دیدم پری رفته،اولین روزی بود که بدون من میرفت و این شد که بنده پیاده به راه افتادم.

و حقیقتا اولین باریِ که دارم توی خیابون تایپ میکنم چون معمولا نمیتونم دوتا کار رو باهم انجام بدم.

نمونه اش همین الان که واسه رد شدن از خیابون مجبورم دست از تایپ کردن بردارم.

خب........

اینم از خیابون،چقدر هواگرم شده اینجا ،امروز بدون هیچ لباس گرمی اومدم از خونه بیرون.البته الان سردم شده چون داره شدیدا باد میاد.

و لعنتی ترین اتفاق ممکنه چرا باید امروز که پری نیست بیوفته؟

بنده بازخواهم گشت...

عرضم به حضورتون که حین قدم زدن مولود و یه سری از بچه ها رو دم اموزش پرورش دیدم و حالا دیالوگ های رد و بدل شده:

+میخوای یه چندلحظه وایسا گلسا بیاد باهم بریم

من:نه مرسی باید برم کتابخونه

حقیقتا بخاطر وجود مولود نمیخواستم باهاشون هم صحبت شم براهمین پیچوندم.ینی یه جورایی دروغ گفتم.

+عه؟کتابخونه براچی؟

من:برم کتابی که گرفتم و پس بدم

و بعد از اون.....

عذرمیخوام دوباره خیابون،که خب چراغ قرمز شد و مجبورم وایسم،داشتم میگفتم بعد از اون مهسا خندید و گفت چقدر فعالی تو،که خب تنها عضو جمعشون که ازش خوشم میومد مهسا بود برا همین با مهسا دست دادم و بااون دوتا یه خدافظی ساده و راه افتادم....

چراغ سبز شد....و دوباره خیابون

چقدر بوی ذرت میاد این حوالی،الان میدونم دوقدم برم جلوتری بو کبابی بناب هم میاد،بفرما دیدی گفتم،کلا این مسیر واسه شکنجه است.

خدمتتون عرض کنم که پیاده نوشت به پایان رسید چون بنده به ایستگاه رسیدم.

تشکرات فراوان از برگزار کننده ی گرامی!


بعدانوشت:قضیه چیه که من و پرتقال توی یه شهری زندگی میکنیم اونوقت اون با شال و کلاه من بدون پالتو؟😂😂😂😂

یه مشت ادم به فنا رفته دور هم تشکیل شهر دادیم!😂😂😂😂

موافقین ۱۱ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۲
Pokerface

نظرات  (۱۹)

(-:
پاسخ:
=)
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۱:۴۸ سِناتور تِد
خیلی مختصر و مفید نبود؟ :/ :))
ممنون بابت شرکت
پاسخ:
تو خیابون بودا!
میرفتم زیر تریلی کتلت میشدم اینجوری:دی!
ولی نه در اصل بخاطر این بود که دیروزی خییییییلی طولانی شد چون یه حجم زیادی مکالمه و برخوردم به در و دیوار رو هم گذاشته بودم!حس کردم خزه امروز دوباره نوشتم!
عجب ما یه کامنت از شما دریافت کردیم:دی تر! خجالت بکش تر!
وای ذرت:))))))
عایا یکم مشکوک نیست که دقیقا هم زمان با این چالشه، پری بدون تو رفته خونه؟!:دی
پاسخ:
ن بابا:دی! خودم نمیدونم هنوز چرا رفته
شاید اومدن دنبالش که رفته!
یه چالش دیگه دیروز نوشتم همش صحبتای خودم و پری بود:دی! تو مسیر خونه
دیدم اون خزه پست کردنش:) اینو نوشتم امروز!
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۰۵ ♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
:):):):):)
پاسخ:
:)))))))))))))))))
نگاه به پرتقال نکن همشهری، ایشون جزء مرفهین بی دردن، فقط اونجایی که ایشون درس می خونن، متری کلّیا پولشس :) حالا از محلی زندگیشون بیذا چیزی نگم ؛)
پاسخ:
آخ آخ 
محله بالانشینا سرد بوده امروز پس:دی!
راسی اولین کامنتتون بود:) خوش اومدین:)
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۱۲ علیـ‌ تَرین :)
چقدر خوبه که باد میاد! اصلا چند وقته باد خیز شدیم! :))

خب حالا به ایستگاه رسیدن که نباید دلیل تموم شدن قصه باشه!! ادامه‌ـش ؟! :دی

+ پرتقال دیوونه‌اس! همون روزی که اون با تجهیزات زمستانی از خونه رفته بود بیرون، من با تی شرت رفتم مدرسه! والا.... :/
پاسخ:
:دی! دنیا به سازت رقصیده اصن:)

ادامه اش رسیدم ایستگاه کتاب خلبان جنگ رو باز کردم وشروع کردم خوندم:))) بعدم رسیدم در خونه:)

:///// از صوبتای شما و میرزا نتیجه میگیرم که کلا از اون مرفهین بی دردیِ که همیشه سردشه:دی!
اولین کامنت بود :| جدی؟ :)
من شرمندۀ همشریامم، باید منو ببخشن... آخه اینقدر کم توجهی :|
پاسخ:
بلی:))

نه بابا خواهش میکنم شرمندگی چیه!
مطلب جالب باشه حتما خواننده کامنت میذاره:) نبوده که توجه جلب نکرده دیگه:)
زنده باشین :) خلاصه ببخشید.
اختیار دارین، شکسته نفسی نفرماین ؛)
پاسخ:
خواهش میکنم:)
:-)
خب خدارشکر نذاشتیش اونو:دی
این یکی که خیلی خوب بود:)
پاسخ:
اره:دی!
ممنانم:))
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۲۷ بانوی عاشق
خیلی جالب بود
ولی مال پرتقال جالب ترتر بود😁
پاسخ:
:دی!
اره من خودم از مال پرتقال رو خیییییلی دوز داشتم:)
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۲:۳۹ علیـ‌ تَرین :)
البته من در تصحیح جمله‌ی شما "مطلب جالب باشه حتما خواننده کامنت میذاره" عرض کنم که مخالفم! 
اینطوری نیمی از پست‌ـهای وبلاگ‌هایی که دنبال میکنم باید از دید من ناجالب(!) باشند دیگه! که خب اینطور نیست! بعضی موقع ها کامنت میاد، بعضی موقع ها هم نه! :دی

:))
پاسخ:
این هم فرمایش درستیِ:) پس حتما همون حواس پرتی و اینا بوده:)
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۲ سِناتور تِد
درسته کامنت کم میذارم؛ ولی اثراتِ لینک شدنت رو نمیبینی؟؟ نمیخوای تشکر کنی نکن! ولی چقدر گستاخ؟؟ چقدر قدر نشناس؟؟ نفرین ملخ های مزارع ذرتِ کالیفرنیا بر شما باعد :)))

پاسخ:
عه راستی دیدمش:) ممنانم:)
اثرات لینک شدن نیست که بابا!اینایی که کامنت گذاشتن همشون از مخاطبای قدیمیِ وب بودن جدید اضافه نشده:دی!
باز هم ممنان:)
یه مشت آدم بر فنا رفته ؟!
دوس داشتم صفته رو :)
پاسخ:
میبینی بخدا؟
پری خالش اومد دنبالش!
پاسخ:
:// پری نامرد عسد:/ بدون خبر دادن میرود:/
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۷:۵۴ پرتقالِ دیوانه
همه کامنتا یه اشاره ای به من داشتن!! :دی
آقا چه وضعشههههه
به خدا سرد بود هوااا
من سردم بود خبببب
سرمایی ام خب
چطوری آدم میتونه بچه زمستون باشه و سرمایی باشه نمیدونم ولی من هستم :)))
اصن دو قدمم راه رفتی دلبندم؟:دی

پاسخ:
:دی! بخاطر اون بعدا نوشت پایینِ بالام جان

:// سرد نبود شما سرمایی ای:)

اره دلبندم ولی ناموسا نه اندازه تو،تو خییییییییلی راه رفتی!
۱۲ دی ۹۵ ، ۱۸:۰۸ زوج مهندس
آخی یادش بخیر پیاده اومدنای از مدرسه 
گرچه اون موقع مث شکنجه بود:/
شاد باشی
پاسخ:
:( چندسال دیگه ماهم باید بگیم یادش بخیر:/
شماهم:)
پری چ جوری خبر میداد عاخه
ناموسا اون کباب فروشیه بناب عه؟
تو خلی 
من امشب میخوام پیتزا بخورم 😝😝😝
پاسخ:
:// لامصب من چقدر برات تعریف کردم از کباباش که مث کبابا بنابِ؟ البته اسمش بناب نیست ستاره داره توش

:// کوفتت شه بی من:دی!
ناموسا ازین کباب خوردین؟
نگفتی چ جوری خبر میدادم ://

+با طناز میخورم 😐✌
پاسخ:
نگا مغازش نکن چندشِ!منم از دور نگاش میکردم میگفتم عمرا کبابا اینو تو دهنم بکنم!
طعم کبابش عالیه!همین یه کبابیِ که بناب میپزه ها!

به یکی از بچه ها میگفتی خب!

:// هار هار هار
پروردگارا ذرت و کباب.
چه شود...
گشنم شد :-))

پاسخ:
ببینید من با بوش چی کشیدم اوووووووف!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">