SILENCE

SILENCE

خبـــــــر از چشـــــم خـــودش داشــــت اگـــــــر
میفهــــــمید ....
"حـال مـن، بعـــد نگــاه تو ســـــرودن دارد"

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۷، ۱۲:۵۱ - علیــ ـرضا
    خواهش !
نویسندگان

۱۱ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

آرشیو را پایین و بالا کردم، تقریبا از بهمن به بعد هیچ پست دوست داشتنی ای ننوشتم، از همان ها که به دلم میشیند، از همان ها که دوست دارم بخوانمشان، نه یک بارو دوبار، آنقدر بخوانمش تا روحم قرین آرامش شود!

از خودم دل آزرده ام، هر گاه به شخصیتم نگاه میکنم یاد باکتری ها می افتم، نمیدانم درست یادم مانده است یا نه، اما فکر کنم باکتری ها بودند که در شرایط سخت دور خود پیله ای میچیدند که در امان بمانند، بنده از همین تریبون از تمامی زیست شناسانی که دانسته هایشان را زیر سوال بردم معذرت میخواهم، اما این را گفتم که بگویم، شرایط سخت به مراتب گذشته است اما، پیله ای که دور خودم پیچیده بودم را هنوز نشکسته ام! 

شاید وقتش باشد، شاید باید تغییر کرد، شاید باید دوباره متنی دلنشین نوشت، شاید باید دوباره اجازه نفس کشیدن داد، اجازه زندگی کردن، احساس کردن، احساس کردن، احساس کردن....

وجودم منجمد است، بودنم گرما نمیدهد، نه به خودم نه به کسانی که نیازمند این گرما هستند!

شاید باید بیرون بیایم از این پیله، از این حصار، شاید باید یک لحظه فقط برای یک لحظه، مکث کنم!

اندکی تامل؛ چه میخواهم واقعا؟ چه چیزی باعث شده در پیله ام بمانم؟ مگر برای روز های سخت نبود؟ گیرم که روزهای سخت هم نگذشته باشد، مگر من نباید عادت کرده باشم به سختی؟ 

شاید باید عنوان پست را میگذاشتم تلنگر، گاهی یک تلنگر، یک حرف، یک ارشیو میتواند گویای حالت باشد، چرا بهم ریخته ای؟ چرا آشفته ای؟

شاید مسیر را اشتباه رفتم، شاید این آن چیزی نبود که میخواستم، شاید زیاااد از دنیای آدمها فاصله گرفته ام!

حس غریبگی دارم، خانواده ام را نمیشناسم، جامعه برایم پوچ شده است، دلم پستی میخواهد که صدبار بخوانمش، اما از این حروف یخ زده، از این احساس ناپیدا، مگر میشود گرما ساخت؟

وقت شکستن پیله است، از شکستنش هراسانم، از اینکه لشکر را عقب خوانده ام میترسم! 

هزار و یک تردید در سرم جرقه میزند، اما شاید...

شاید بس باشد بی اعتمادی، شاید بس باشد سرما، شاید شکستم این پیله را.....

شاید چشیدم زندگانی را......

۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۷:۰۳
Pokerface

اگه تناسخ راست باشه چی؟؟؟!!! -___-

الکی نیست که کافکا اسم مشهورترین رمانشو گذاشته مسخ!!!!!!


پ.ن: بنظر خودم معقول نیست این نظریه!!!

۱۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۶ ، ۱۵:۴۷
Pokerface
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ تیر ۹۶ ، ۰۲:۴۰
Pokerface
امشب با موجوداتی که خوشم نمیاد انسان صداشون کنم پارک بودیم بعد، حوصلم سر رفت و موبایلمو چک کردم دیدم عههه همه فیلمامو خالی کردم فقط Casino royale مونده بود، خب زدم که دوباره ببینمش، مامان نشست کنارم ، با شوق شروع کردم تعریف کردن که من دیوونه ی جیمز باندم و سه تافیلم داره هزار بار دیدم و اینا یهو مامان گفت عههه کو منم ببینم!
ازونجایی که خیلی راحتم کلا با خونواده گوشیو دادم دستشو زد جلو
حالا کل فیلم اکشنه ها یهو اینجا شد صحنه😂
هیچی دیگه جفتمون خندیدیم به رو نیاوردیم
دوباره زد جلوتر، دوباره وسط مهمونی بودن و صحنه😂😂
یه نگا به من کرد گفت اینا چیه میبینی؟ بهش گفتم چیزی نیست چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه
با خنده سر تکون داد
خب دوباره زد جلوتر ایندفعه گفتم عهه خب دیگه اخرا فیلمه همش اکشنه، یهو رسید به اونجا که تو بیمارستانن! (دوباره صحنه)
چرا؟ چرا؟ چرا؟
اونموقع من از شدت بدشناسی قهقهه میزدم از خنده ، مامانم یه نگا به من میکرد یه نگا به گوشی یه نگا به اسمون
ولی خدایی ته بدشانسای عالمم الان فک میکنه همه فیلما که میبینم ازیناست نمیدونه فیلم مورد علاقم arrival که محض رضای خدا هیچی نداره
من که میدونم میخونی وبمو
ناموسا این چیه تربیت کردی اخه؟😂
۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۶ ، ۰۱:۰۹
Pokerface

زندگی فقط اونجاش که بعد از کلی خستگی از والیبال و زبان تشریفتو میاری خونه میبینی مامان انقدر گریه کرده که نمیتونه راه بره!


حق ندارم آتئیست شم؟ ندارم؟ واقعا ندارم؟

۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۲۲:۴۶
Pokerface

وقتی با خودتون یه قراری میذارید، سعی کنید با همه توانتون پاش وایسید، هیچوقت ازش نگذرید، هیچوقت نذارید کسی براتون دلیل و برهان بیاره که کارتون غلطه، هیچوقت نذارید ترس از دست دادن کسی که دوستش دارید باعث بشه از قرارهایی که با خودتون داشتید دست بکشید.

شما وقتی یه قراری و با خودتون گذاشتید، دو حالت داره، یا تو شرایط روانی خوبی بودین یا تو بدترین شرایط ممکن بودین! اگر حالت اول باشه یعنی تو منطقی ترین حالت ممکن تصمیم گرفتین پس تصمیمتون درسته و هیچ دلیلی ندارید که اجازه بدید کسی قرارای خودتون و تغییر بده. اگر هم توی بدترین شرایط ممکن این قرار رو با خودتون گذاشتید یعنی سختترین قرار رو گذاشتین، یعنی منطقتون خطر رو حس کرده و برای اینکه از همه عواملی که تو خطر میندازتت دورت کنه سختترین قرار ممکن رو براتون گذاشته!

پس بازم درسترین انتخاب برا خودتونه، ولی وقتی یکی بخواد قراراتون و تغییر بده ممکنه احساساتی عمل کنید و این یعنی عمق فاجعه:)

سر قراراتون با خودتون بمونید، حتی اگر در ازاش یه سری چیزا رو از دست بدین:))

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۶ ، ۲۰:۳۵
Pokerface

احتمالا سمپادیای عزیز با دیدن عنوان تمام خاطرات تلخ زندگیشون جلو چشمشون به صورت فول اچ دی نقش بست اما، میخوام یه چیزی بگم راجب سمپاد، که بنظر خودم بهترین قسمتشه!

امروز نتایج ازمون تیزهوشان 96 اومد، دایی منم از پذیرفته شدگان بود، وقتی عبارت "پذیرفته شده " رو دیدم مونده بودم شاد باشم واسه اتفاقی که براش افتاده، یا ناراحت باشم واسه فشاری که از این به بعد روش میاد و لحظه های نابی که از دستشون میده.

به عقیده ی خود من سمپاد سازمان خوبیه! هرچند که سخت گرفتند بهمون، هرچند دوران نوجوونیمون که از بهترین دورانای عمره رو( میگن بهترینه ما که چیزی ندیدیم) اونجا گذروندیم و نفهمیدیم عصرا بعد از مدرسه با رفقا بیرون رفتن ینی چی، هرچند نفهمیدیم سفرای خونوادگی یعنی چی، هرچند نفهمیدیم محض رضای خدا واسه یه بار با خیال راحت بیرون رفتن یعنی چی اما.....

ازش راضیم، سمپاد منو از خیلی چیزا دور کرد، درسته که میگند تربیت خونوادگی مهمه و تربیتِ که بچه رو از انحرافات دور میکنه، اما من بهش اعتقاد ندارم، تمام رفتارای بچه متوثر از تربیتش نیست، بنظر من 80 درصدش از دوستاش تاثیر میگیره، مخصوصا تو نوجوانی.

من تنها کسی بودم که بین جمعمون قبول شدم سمپاد، اونموقع جمعمون خوب بود فضاش، ولی الان هرکدومشون رو میبینم غرق یه پسر شدن و زندگیاشون به فنا رفته.

خب حالا اگر من تو همون جمع مونده بودم تکلیفم چی بود؟ حالا هرچقدرم تربیتم درست! بهترین فایده اش این بود که منو از اون جمع بیرون کشید. حالا نمیگم جو مدارس سمپاد جوریِ که کلا ادماش بچه پیغمبرن، اما ارزشای خودشون و سختتر حفظ میکنن، سخت تر تن به خیلی کارا میدن!

با وجود اینکه حتی بچه های این سازمان هم راه های انحرافی میرفتن، اما خوبیِ سمپاد این بود که بهت هدف میداد، کمکت میکرد اونقدر بزرگ هدف گذاری کنی که از هر احد والناسی بخاطر اهدافت بگذری!بعنی خودخواهی محض! و این بنظرم بزرگترین فایده سمپاد بود. باعث میشد که بچه ها اونقدر هدفشون براشون مهم بشه که دیگه براشون اهمیت نداشته باشه که فلان پسر گفته "دوستت دارم"، این سازمان اونقدری بهمون ارزش داد که بدونیم فقط یه نفر هست تو این دنیا که ارزششو داره به پاش بمونی و بخاطرش از خیلی چیزا بگذری و در کنارش یاد داد که سن ما مناسب انتخاب اون یه نفر نیست.

اینا رو گفتم که بگم خوشحالم از این که تو سمپادم، هرچند خیلی فشار اورد، هر چند از تو رفتارمون مشخصه سمپادی ایم و هرچند بهمون میگن خرخون!

اما حداقلش خوشحالم که منو اونقدر بزرگ کرد و اونقدر قشنگ از عالم کودکی بیرون کشید که خودم بتونم رو پای خودم وایسم و انتخاب کنم و برا انتخابام بجنگم!

برا دایی هم خوشحالم، سختی میکشه که بکشه، به درک که میکشه، ارزششو داره!

راستی چند تا سمپادی داریم اینجا؟


۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۲:۲۲
Pokerface

بالاخره اون اتفاقی که نباید میوفتاد افتاد!

مقصرش خودم بودم:)

ناراحتم براش ناراحتیش داره از پا در میاره منو ولی

یه پایان تلخ بهتر از یه تلخیِ بی پایان

میدونستیم که یه روزی همچین اتفاقی میوفته، اینکه چرا به خودمون دروغ میگفتیم و نمیدونم، حداقل من نمیدونم چرا به خودم دروغ میگفتم!

ذهنم داره منفجر میشه، انفجارش سنگینه میدونم سنگینه! 

ولی خب من ادمی نیست که بذارم ترکش این انفجار منو زخمی کنه، همیشه تو موقعیتای سخته که آدم به خودباوری میرسه، رو پای خودش وایمیسه، تلاششو میکنه واسه زنده موندن، الان هم یکی از همون تجربه ها، یکی از تلخترینش، حداقل میدونم از کل این زندگی ما ۱۶۸ ساعت وقت داشتیم، ساعتایی که خوب گذشت، ولی خب گذشت!

برمیگردیم به روال سابق زندگی، همونی که میخواستم! مگه همینو نمیخاستم؟؟؟؟؟!!!! چشمم کور دیگه وایمیسم پا انتخابم!

کاری که همیشه کردم!

شاید تا زندگیمو برگردونم به روال عادی یه مدت ننویسم، شایدم بنویسم حتی بیشتر بنویسم، ولی نمیخوام دیگه از ضعف بنویسم

بهتون سر میزنم ولی:)

حس یه مسافر تنهای نحیف غمگین و دارم که رو عرشه ی کشتی زانوهاشو بغل زده، و حتی در مقابل نسیم دریا دفاعی از خودش نداره، چه برسه به صدای ناخدا و امر نهی ای که وجودش و گرفته!

پ.ن:بچسبید به وبلاگ نویسی بابا، هیچوقت هیچکس از تلگرام خیری ندیده:)

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۵
Pokerface

همیشه مادر بزرگ میگفت انسان ها تاوان کارهایشان را پس میدهند، تاوان واژه ی مناسبی نیست، اجر کارهایشان را پس میگیرند، خوبی کرده باشند خوبی بدی کرده باشند بدی!

مدت ها ذهنم مشغول همین چند جمله بود، بدی کرده باشند، بدی.....

همه گذشته را ورق زدم، من چه کرده ام که او، بخشی از قلب من، تمام وجود من باید فکر کند مزاحم است؟ من چه کرده ام که میگوید مزاحمت نمیشم حالا که داری فراموشم میکنی؟

به کدامین گناه روزهای خوشمان تمام شد؟

ما که تلاش کردیم، جنگیدیم، شهر را به دشنام بستیم هنگام جدایی، چرا پس عاقبت من اینجا و او...

نمیدانم کجا، لعنتی لعنتی لعنتی نمیدانم کجا

فقط میدانم که از هم دوریم، چرا من اینجا و او از همان سرزمین دور دست ها؟ من اینجا و اون در دورترین نقطه از من و حالا حروف یخ زده ی کیبوردی که رابط بین من و او شده است؛ مهم نیست که میداند یا نه، اصلا نمیخواهم بداند، دیگر روحم کشش ابراز کردن ندارد

خسته شدم از ابراز کردن های بی نتیجه!

فقط میدانم دلتنگم، دلتنگ روزهایی که دست های همدیگر را میگرفتیم و سراشیبی ویلا تا دریا را کودکانه میدویدیم، صدای خنده هایمان فضا را پر میکرد

دلم شب هایی را میخواهد که کنار هم میخوابیدیم، خواب که چه عرض کنم، به اصطلاح میخوابیدیم

دلم برای کافه رفتن هایمان پر میکشد، دلم هات چیپس میخواهد که با سسش براش سیبیل بگذارم و بعد هنگامیکه او مشغول تمیز کردن صورتش است تماشایش کنم؟

دلم دستاشو میخواد، هردومون دختر بودیم ولی دستای من سفید تر بود، همیشه سر این قضیه شاکی بود

دلم برایش تنگ شده، لعنت به این فاصله، لعنت به این روزها، لعنت به این شب ها، دلم بیی نهایت بودنش را میخواهد، دلم میخواهد باشد تا بخندم، دلم خسته است از حسرت خنده هایش را از راه دور خوردن

دلتنگی تاوان کدام گناه من است؟

چه کسی روزی اینطور دل تنگم شده که حالا من اینگونه تاوان میدهم؟ 

کاش دروغ بود، کاش میگفتند تاوان هر کار بدی خوبیست! انقدر خوبی در وجودت حل میکنیم تا بدی را از یاد ببری!

کاش هیچ تاوانی به سنگینیِ دلتنگی نبود! 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۵
Pokerface

یه کار نکنید از اعتماد پشیمون شیم......

نکنید

نکنید

نکنید

نکنید

نکنید

با سپاس

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۶ ، ۱۷:۰۹
Pokerface