SILENCE

SILENCE

خبـــــــر از چشـــــم خـــودش داشــــت اگـــــــر
میفهــــــمید ....
"حـال مـن، بعـــد نگــاه تو ســـــرودن دارد"

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۷، ۱۲:۵۱ - علیــ ـرضا
    خواهش !
نویسندگان

وابستگی

سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۲:۳۹ ق.ظ
واژه ها برای هرکس معنا و مفهوم خاصی دارند.تعبیری که من از وابستگی دارم شاید دنیا دنیا متفاوت باشد از تعبیری که الان در ذهن شما نقش بسته است.برای همین است که میگویم برای کلمات باید تفاوت قائل بود.گویا کلمات زاده شده اند تا متفاوت باشند.متفاوت از آنچه در سرهایمان نقش میبندد.
در گذشته انسان های اولیه فارغ از فکر و خیالات و مخارج و آینده ای مبهم بوده اند.شاید اصلا همین باشد سرگذشت ایجاد کلمات.موجوداتی فارغ از دغدغه هر شب زیر سقف آسمان مهتابی و پر از ستاره تنها به دلبر فکر میکردند.و یکی از همان شب ها یکی از آنها کلمه هارا یافت.او یافت که چگونه میتواند از صداهای عجیبی که از گلوی خود درمی اورد یک نماد بسازد.فردای آن روز با مجنون قصه قرار گذاشتند که ترکیب این سه صدای نامفهوم که از اعماق حلقشان بیرون می اید ؛یعنی یکدیگر را دوست دارند.و هرروز صبح هردو بهم نگاه میکردندو تنها کلمه ی اختراع شده را بر زبان می اوردند.و آن کلمه عشق بود.آن زمان که فعل و این چیزها نبود.درک انسان ها هم از دوست داشتن درک بهتری بود.وقتی مجنون قصه میگفت عشق،لیلی قصه با جوهر وجودش از عشق جمله ای میساخت که خودش هم نمیدانست جمله است،فقط میفهمید که مغزش آنرا باور دارد.هربار برای بیان یک حس خاص یک واژه اختراع شد،واژه ها کنار هم قرار گرفتند و جمله هارا ساختند.و این شد سرگذشت کلمات!
از قصه ی اختراع کلمات که بگذریم به تفاوت معنایی آنها میرسیم.مثلا میگویم، من در همین لحظه هم میتوانم وابسته باشم و هم مستقل.من برای دیدن، وابسته به دو شیشه ی کوچک هستم،منِ اشرف مخلوقات،با آن همه ادعا،نیازمند دو شیشه هستم.و در همین لحظه میتوانم مستقل باشم.مستقل از نظرات هر آدمی راجع به زندگی ای که خودم قرار است انرا زندگی کنم.من مستقلم از تمام تعلقات ،از هرچیزی که انسان را متعلق به جایی میکند و برای آن وابستگی ایجاد میکند.وقتی به چیزی یا کسی متعلقی،افکارت در قفس محبوس میشوند.
اما گاهی اوقات باید وابسته بود،باید این افکار لعنتی را در قفس زندانی کرد.قفسی که میله هایش از جنس رگ های قلبت باشد ،والله که زندان نیست.
گاهی وابستگی شیرین است،مثل وابستگی زندگی ام به نفس هایت،به هر دم و بازدمت،به خنده هایت،به آن نگاه مهربان و به هرچیزی که باعث میشود همیشه افکارم حول آن چشمان مشکی ات کمین کرده باشند.وابسته ام،نمیدانم به چه،فقط میدانم هرچه هست مرا هیچگاه راحت نمیگذارد،حتی زمانی که تئاتر تماشا میکنم و به چشمان بازیگران روی صحنه زل میزنم،افکارم فقط پیش توست،و هر دیالوگی که بازیگر صحنه میگوید من به تو ربطش میدهم و هرلحظه وابسته تر میشوم.اصلا هر چه نشانه ی خوب در این روزهایم هست به تو ربطشان میدهم،دلم میخواهد باور کند که وجود تو منبع همه ی این خوبی هاست،و من هم چه ساده دل به دلم میدهم و در این راه بااو هم قدم میشوم.
به کجا رسیدم؟من از هرکجا که شروع کنم نهایتا به تو میرسم،چه از وصف کلمه ای وصف ناپذیر بگویم چه از نبرد اهریمن و اهورامزدا،هدف که تو باشی از پوچ ترین نقطه به اوج میرسم،اوجی که در آن صدای خنده های تو در راهروهای مسکوت زندگی ام میپیچد.

صحبت از تو شد موضوع یادم رفت،وصف موضوع بماند برای روزی که بهتر باشم،از خودت بگو،حال و روزت بدون من چگونه میگذرد...........؟


+اندکی وقت هم آرزوست:)

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۹۵/۱۱/۱۹
Pokerface

نظرات  (۹)

۱۹ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۵۲ خاتونِ گیس گلابتون...
چه عاشقانه ی متفاوت و جالب و دوست داشتنی ای :)

چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود...
پاسخ:
:))

اره دقیقا!
:))
خیلی جالب بود برام... کاملا متفاوت از هر آنچه خوانده و شنیده بودم :))
پاسخ:
:)) خیلی ممنون
:)
وابسته بودن خیلی شیرینه...اما تو این دوره چون هیچ عشقی واقعی وسالم نیست وکمتر عشق این شکلی پیدا میشه… وچون زود از هم میپاشه...این وابستگی میتونه آسیبای زیادی به روان آدم بزنه..
پستت فوق العاده بود ^_^
پاسخ:
آره واقعا،عشقای اینروزا ناسالمند،هدفدارند،و عشقی که هدف دار باشه به درد کسی نمیخوره:)

ممنانم:)))
((-: تاریخچه واژه هارو دوست دارم
پاسخ:
:)
جالب بود :)
ولی من هیچوقت وابستگی رو درک نکردم و همینطور عشق رو :/
پاسخ:
منم هنوز درک نکردم ولی فکر میکنم که تا تو موقعیتش قرار نگیریم هم درک نخواهیم کرد:)
:))) 
واو ببین چه کرده.... :دی 
آفرین، خیلی خیلی خوب بود =) دریچه دید جالبی بود.
با قسمت اول هم خیلی موافقم؛ من پیام در سرم را می پیچانم در کلمات و تحویل تو می دهم و تو چیزی متفاوت می بینی. قانون نسبی است، گاهی خوب و گاهی بد. اشاره خوبی بود :)
با این اوصاف، کاش ما هم آدم اولیه بودیم. شب و آسمان، بدون دغدغه!
" ترس" هم فکر کنم از اولین کلماتی بوده که ساخته اند. لابد از خیلی چیز ها می ترسیدند. آن همه دایناسور :/ 
و دوباره آزادی و تعلق؟ هنوز بینشان گیجم :( ولی حرف هایت را قبول دارم.
کلک؟ نکنه به چشمای من خیره شده بودی؟ :دی ( با این که همش بسته بود؟ :| )
جمع بندی آخر فوق العاده بود :)) ماشالا، پسرمو ^_^ 

پاسخ:
فـــــــدای تو ددی که همش انرجی مثبتی:)))))))))

آره خب درگیریِ ذهن منم شده!ولی برا همین تهش گفتم راجب موضوع یه زمان دیگه بحث میکنیم:) چون هنوز توصیفی از استقلالی که راجبش فکر میکنم نکردم:)))باید نظر همه رو دید:))
آره کاشکی:) از همونا که مث کیمیاگر حرف زدن بلد نبودیم از تو چشمای هم میخوندیم:)

آره حتما ترس هم بوده:)

آره اصن چشمای تو بازتاب چشمای اونه:) اونم اون چشمای ابیش با همه رده های طلایی!اوووووف لعنتی!

دست پروردتیم ددی:)
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۰۹ 𝓂𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃 𝒻𝒶𝓇𝒶𝒿 シ
واقعا جالب و جذاب بود ولی حیف که من احساساتم کامل تخریب شده xD
ادامه بدید موفق باشید :)
پاسخ:
دفعه ی قبل هم همینو گفتین:)) وقتی یه بار تخریب شد به فکر دوباره ساختنش باشید:)
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۰۱ لیمو ترش🍋
خعلی خوب بود:ولی بعضی اوقات وابستگی تنها چیزیه ک طرف داره!
پاسخ:
:) بعضی اوقات تنها چیزیه که نیازه!
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۵۱ پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به قول شاعر: نداری، خبر ز حال من نداری :(
همیشه هم وابستگی بد نیست. آدما به یه دستاویز نیاز دارن برای زیستن
پاسخ:
:) آره واقعا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">