SILENCE

SILENCE

خبـــــــر از چشـــــم خـــودش داشــــت اگـــــــر
میفهــــــمید ....
"حـال مـن، بعـــد نگــاه تو ســـــرودن دارد"

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۷ شهریور ۹۷، ۱۲:۵۱ - علیــ ـرضا
    خواهش !
نویسندگان

۱۶۰ مطلب توسط «Pokerface» ثبت شده است

در زمان های بسیاااااااار دور شنیده بودم میکروکنترلر ها موجودات نفهمیندا ولی بازم بااستقامت ازشون دفاع میکردم،چرا؟ چون همین میکرو ها باعث شدن من تو خوارزمی رتبه بیارم

ولی امروز به معنی واقعی کلمه فهمیدم نفهم تر از میکروها هیییییییچ جای جهان نیست اصن-__-

قرار بوده که برای آنکلِ گرامی یه پروژه درست کنم با اردینو(یه نوع میکروکنترلر) بعد اومدم کلی برنامه براش نوشتم و اینا سنسورم وصل کردم یهو دیدم ضربان قلبمو245نشون میده:/

اخه سنسور که خر نیست میکرو نفهمِ:/

از نت کدشو گرفتم باز به اونم گیر میده:/ کلا فقط بخاطر اینکه یه دستور و نمیشناسه منو 3ساعتِ معطل کرده

منم که صبووووووووووووور:/ اره ارواح عمه ی نداشتم:/

کاش اصن نسلشون منقرض شه این بی خاصیتا:/ میکرو پروسسور به این خوبی و ول کردن چسبیدن به اون:/ اه

خداوکیلی من چطوری میخوام برم نرم افزار نمیدونم:/ برنامم جواب نده کسی جرئت نمیکنه طرفم بیاد:/

حالا سوالی که پیش میاد اینه که اگ کسی ضربان قلبش 90باشه سنسور تو بازه 80-100 ضربان و نشون بده ینی اشتباه نشون بده ممکنه مریض بمیره؟ خب به درک به من چه سنسور من که داره جواب میده:) دیگ اینکه اشتباه نشون میده مشکل اوناست:دی

#داغان #بی_اعصاب

۸ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۵ ، ۱۴:۰۵
Pokerface

خب یه هفته اش گذشت اگر دوران تحصیل رو 9ماه کامل حساب کنیم میشه چقدر؟36هفته

تازه یک هفته اش گذشت:))

هفته ی اول و حتی فکرشم نمیکردم به این سختی بگذره از نظر جسمی خیلی خسته شدم:/ هنوز بدنم عادت نکرده به ساعت خواب جدید اصن یه وضی

ولی در کل هفته ی خوبی بود،من اینکه زندگیم شلوغ باشه روزام پر از برنامه باشه رو دوست دارم از اینکه بی هدف بگذرونم روزامو متنفرم:) هرچند ساعتای کلاس زبان اینطوریه که از مدرسه میام میرم زبان و تاساعت 8شب سرکلاسم ولی همین خستگی رو هم دوست دارم:)

توی تابستون نمیدونستم حالا فلان کلاس که تموم شد بعدش قراره چی بشه ولی الان واسه دیقه به دیقه اش برنامه دارم و این خودش یعنی ته حسای خوب دنیا:)

پارسال یه اکیپ تقریبا 12-13نفره بودیم که کلا دورهم بودیم و کلی خوش میگذشت و اینا امسال وقتی من اومدم ریاضی به این فکر کردم که چقدر دلم برا دوستام تنگ میشه بااینکه تو یه مدرسه ایم:) کلا 4تامون اومدیم ریاضی منو پری و فرشید و مهسا

اون اوایل فکر میکردم که خب هیچوقت نمیذاریم بین اون اکیپ قدیمی فاصله بیوفته هرچند رشته هامون متفاوته ولی الان هی هر روز که پیش میره فاصله بین بچه ها ملموس تر میشه چون بچه های هر رشته بنا به دغدغه ی خودشون و اینا یه طرز فکری دارن:) درهرصورت قبلا خیلی مهم بود که نذارم این اتفاق بیوفته ولی الان فقط پذیرفتمش:) چون خواسته و ناخواسته این اتفاق میوفتاد:) 

حتی منو پری که برنامه ریزی کردیم، حتی تا دانشگاه ،ممکنه  دوتا مکان متفاوت قبول شیم و همه برنامه هامون نابود شه:( حتی باید به رخداد همچین فاجعه ای از الان فکر کنیم:/

ولی درکل خیلی خوبه ما 4تا یه ردیف 4تاییم که فقط سرکلاس میخندیم (البته نه همه ی کلاسا) امروز کلاس نگارش که کلا وصفش ناگفتنیه با سوتی های پری و له شدن مهسا واینا کلا از یه جایی به بعد فقط به خنده های همدیگه میخندیدیم:) بعد همیشه میگم این درونگراها هیچوقت به معنای واقعی کلمه شاد بودن و خل و چل بازی و حس نمیکننا:) وقتی برونگرا باشی خندیدن برات راحته ازادی چیزی رو درون خودت نگه نمیداری که از درون نابود شی ولی درونگراها عکس این عملند:) مثلا امروز سر نگارش منو فرشید و مهسا(نمونه ی کمیاب از درونگراها) حتی به خنده های هم میخندیدم ولی خب پری فقط نگا میکرد خب بیبی شاااد باش بیخیال دنیا و قانوناش

بعدشم که رو الاچیق فقط از یاداوری سوتیای زنگای قبل میخندیدم بعد پری به خنده های من میخندید بعد فری نگا مادوتا میکرد میخندید، اصن یه حس نااااااااابودی داشتم:دی

درهرصورت تااینجا که همش خنده بوده ایشالا بقیه ش هم همینطوری خوش بگذره:))))))

۴ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۵ ، ۲۳:۵۱
Pokerface

خب در ابتدا عرض کنم که یه درجه ای از بیشعوری(ازحولیسم:دی) توی من هست که یکی جلو چشام بخوره زمین اصن نمیتونم خودمو کنترل کنم در حد پاچیدن میخندم:)

بعد اینکه قبلنم گفته بودم ادما رو با قیافه قضاوت نکنیما:/ یعنی دبیر دینی که اومد خفه شدم یهو درصورتیکه زنگای قبلش و بعدش کلاس و سروصداها ماها داشت میبرد:/ و تو اون لحظه همین که داشتم به مخوف بودنش فکر میکردم پری یوهو دقیقا همینو گفت اصن ترسنااااااک بودا:(

ولی یکم که گذشت دیدم که عههههه چنگده این خوووبه:) ینی مث بقیه دبیر دینیای بیشعور نبود که از توضیحارو بدن و بعدم سوال بدن و تموم اصن کلا به کتاب کاری نداشت موضوع درس که هدف افرینش بود فک کنم نوشت و از خودش شروع کرد حرف زدن و شعارشم این بود که نمره برا من مهم نیست مهم اینه که یاد بگیرید و اینا:/

خلاصه هرچقدرم که دینی دبیرش خوب باشه تو مزخرف بودن خودش تاثیری نداره:/

زنگ ادبیات کولر کلاسمون خاموش بود منم نماینده ITبودما ولی بااموزشی باهم پاشدیم رفتیم بگیم کولرو روشن کنن هرچی به این اقاهه میگم اخه بیبی کولر ما خاموشه میگه نه همین حالا روشنش کردم:/

نهایتا از بس اصرار کردیم اومده بعد تو راهرو دم کلاس تجربی وایساده میگه بیا دیدی روشنِ:/ بهش میگم ما دهم ریاضیم:/ دیگ هیچیی نگفت:/ و منم همون ازحولیسم اومد سراغم و گفتم یوهاها دیدید گفتم کلا داغون شد بااین یوهاها

حالا اومده تو کلاس میگه بیا دیدی صداش میاد میگم بادش که نمیاد:/ بااین صوبتم که البته از قصد بود کلاس رفت رو هوا:)

حالا تیکه باحالش زنگ آخرِ دفاعی داشتیم،دبیر داشت از امریکای ادم کش و انگلیس روباه مکار صوبت میکرد یهو یادم به صوبتامون با پری درمورد تمدن انگلیس و پایداری حکومتشون و اینا افتاد یهو حواسم نبود بلند گفتم واااااااااااایی چقدر اینا خوبن:/ حالا بیا واسه دبیری که میگه انگلیس روباه مکارِ توضیح بده منظورت از خوبه چیه:/

مرحله اخر که خنده دار ترین تیکه ی امروزه اینه که سرهمون کلاس دفاعی تقریبا ازاد بودیم همه ی زنگ و کلی خندیدیم و اینا بعد من دستامو بصورت تکیه گاه گذاشته بودم رو دسته صندلی یکی بچه ها و خودم وایساده بودم یهو پری تکیه داد به کمرم بعد خب نتونستم وزن هردومون و تحمل کنم خودم که افتادم تو بغلِ دوستم یهو از زیر دستم یه چی سورمه ای رفت پایین:))))))))))

پری بین صندلیا واینا خورد زمین بعد از بس خودش میخندید نمیتونست پاشه منم که در بالا اشاره کردم بیشعورم کسی میخوره زمین میخندم نشستم کنار پری و هی باهم موقعیت و تصور میکردیم میخندیدیم یعنی دیگ این اخر خوابیدیم کف و کلاس و میخندیدم:دی

همین الان که داشتم مینوشتمش دوباره از تصورش پاچیدم از خنده:دی

+و اینکه این دبیرای گرام چه خبرشونه:/ شیمی اصن 6ص درس داده زرتی امروز از راه نرسیده منو صدام کرد پرسیدم:/ حالا باز خوبه به این شعارِ هفته اول درس نیست و اینا اکتفا نکردم خوندم:) بقیه شونم که تا تونستن امتحان گرفتن:/

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۷:۵۰
Pokerface

اگه بهار یکم دیرتر چالشو گذاشته بود الان اینو برا اون میذاشتم:)

یه مدتی بود که من هرموقع میومدم مسواک بزنم میدیدم از قبل خیسه هی به خودم گفتم حتما بقیه اومدن مسواکاشونو بذارن از من خیس شده و اینا:)

بعد دیشب که زودتر از بقیه داشتم مسواک میزدم یهو دیدم بابام میگه که تو مسواکت کدومه؟نشونش دادم میگه اینه دیگه؟میگه مگه ابیِ مال تو نبود؟میگم نه من ازم سبز بود

بابام:سبز که مالِ منه:/

تقریبا دو هفته ای بوده که هردومون با سبزه مسواک میزدیم:/ حالا ازیناش که بگذریم

امشب دوباره دیدم داره با سبزه مسواک میزنه:/ بهش میگم خب پدر من مگه نگفتم ابیه مال توئه:/ میگه خب فکر کردم سبزه دهنی شده دیگ باهاش نمیزنی:/ میگم اونوقت چرا خودت میزنی؟ میگه من بخشندم

بازم ازین بگذریم اومدم دستمو خشک کنم یهو دیدم حوله ام نمناکه میگم کی با حوله من دستاشو خشک کرده؟بابام یکم نگا کرده میگه مگه حوله ابیه مال من نبود؟ یعنی اینجا دیگه میخواستم سرمو بزنم تو دیوار:/ بش میگم نه رنگ حوله هامون بر عکس مسواکامونه:/ میگه اوووووو چقدر رنگ داریم خسته شدم:/

مهندسا جامعه مارو نگا:/مردا جامعه مارو نگا:/ یعنی نمیتونن ابی و سبزو از هم تفکیک کنن

و قسمت مربوط به عنوان اینه که...

اینجانب پوکر فیس به استحضار میرسانم که حضور گرمم در بیان خنک تر خواهد شد:)

تو طول مدارس هستم ولی دیگ مث الان ریتمیک روزی یه بار پست نمیذارم شاید هفته ای یه بار بیام:)

همون اخر هفته ها هم بهتون سر میزنم :)

پس لطفا ناراحت نشید :) سو تفاهمی پیش نیاد و اینا:)

سال تحصیلی و کاری خوبیو برا همتون ارزومندم:)

۸ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۶
Pokerface
1.اخرای کلاس ادبیات بود بعد منم که متنفر از ادبیات و معنی کلمه خوندن و اینا نهایتا اخر کلاس دبیر از در رفت بیرون و من فکر کردم که خب کامل رفته بیرون گفتم خـــــره هر کی بره ادبیات(البته دور از جون محصلان ادبیات) هیچی دیگه یهو برگشت نگام کرد یه جوری که من متوجه بشم متوجه شده بعد مکررا تکرار کردم که فـــ*ـــاک فهمید چی گفتم دوباره یهو دیدم سرشو اورد تو کلاس:/ لعنتی بیرون برو نبود:/

2.یه دوستی بود که کلا منو این باهم یکسال تمام دعوا داشتیم سر موضوعی که هنوزم هیچکدوم نمیدونیم چرا،خلاصه بعد از یکسال اومد تو کلاس ما و منم کلی امادگی دادم به بقیه که خب دیگ امسال اذیتش نکنید و اینا،یهو یه روز وایساده بودم پیش بقیه گفتم هر چی من میخوام هیچی نگم این مث برج زهرمااااااااااارِ یهو دیدم که عه از پشتم اومد:/ بعلههه حالا از اینکه بعد بست فرند شدیم میگذریم

3.دعوت شده بودیم با چندتا دوستام خانه معلم برا یه سری معلما صحبت کنیم در نهایت مدیر گروهشون که یه اقای با شخصیت بود گفت که بی لطفی از ما بوده منم درگیر تعارفات و اینا بودم هول شدم گفتم نه اختیار دارید بی لطفی از خودتونه اون لحظه نمیدونستم بخندم یا سریع ازش بگذرم که در نهایت با خنده معلما به فنا رفتم

4.از اونجایی که بین دوستام دراز خطاب میشم(حالا خیلیم بلند نیستما همش 166تا) یه شرطی بستیم سر اینکه کی میتونه با میله های سقف پارکینگ مدرسه بارفیکس بزنه،نهایتا شاخ شدم و زدم ولی انچنان خوردم زمین که یکی از دوستام بالا سرم نشسته بود میگفت توروخدا یه چیزی بگو درحالیکه من از خنده نمیتونستم حرف بزنم،درنهایت شرط که هیچی به مدت طولانی نمیتونستم بشینم:/

5.یه مدت بود که بطور عجیبی وقتی با عموهام سر سفره مینشستم یه چیزی رو میریختم:/ طلسم شده بود اونروز ناهار خوردیم نهایتا عموم گفت دقت کردید امروز مائده چیزی نریخت یهو همون موقع یه پارچ شربت دستم بود از خنده از دستم ول شد رو سر خودش:/ کلا داااغــــــون شدم

اولین خاطره:

اولین خاطره ای که یادمه از بچگیامه، سه تا همبازی بودیم ،حالا منو فاطی که دختر بودیم همیشه سر اینکه کی ملکه باشه وکی پرنسس دعوا داشتیم هردومون میخواستیم ملکه باشیم تااینکه فیلم راپونزل و قلم جادویی رو دیدیم نفر سوم که ممــَد بود قرار بود بشه همون پرنسی که میاد عاشق راپونزل میشه هیچی دیگه اونروز از بس سر اینکه کی پرنسس باشه دعوا کردیم و بهم اب پاشیدیم نهایتا محمد و که انداختیم تو اب هییییییچ:/ مامانامون مارو نشوندن وسط افتاب و گفتن از اینجا تکون هم نمیخورید تا خشک شید:/ حالا ماهم در حال گریه کردن و اینا محمد نشسته بود جلو ما الوچه میخورد ابروهم بالا مینداخت تازه:/ خلاصه گذشت و شب به تلافی الوچه هایی که خورده بود با فاطی دوتا چوب اتیش زدیم وایسادیم پشت دیوار که محمد که اومد بیرون اتیشش بزنیم:/ و دقیقا من صداش کردم اومد و چوب زدیم بهش هیچی دیگه شانس اوردیم اونجا جوب اب بود:/ 
کیف و کفش و یونیفرم هم حسش نیست:/

عکس از طبیعت:

کلا زیاد عکس نمیگیرم برا همین تنها عکسی که داشتم همین بود:/



۱۳ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۴:۳۶
Pokerface

خیلی از این اگر ها ذهن انسان رو نابود میکنند

مثل اگرهایی که اینروزا ذهن منو مشغول خودش کرده

مدرسه ها داره باز میشه نمیخوام تیریپ این ادمای خز ردیف اولی و بردارم ولی راستش من ناراحت نیستم از باز شدن مدارس

راستش خیلی وقته منتظر باز شدنش هستم

چون منتظر خیلی از اگر هایی هستم که به خودم قول دادم عملیشون کنم قول دادم نذارم اون اگر ها اتفاق بیوفتن

میخوام خودمو محک بزنم

خوشحالم از شروع شدن مدارس با وجود تمام تردید و استرسی که هست

سالهای قبل بازگشایی مدارس برام در این حد شیرین نبود و در عین حال خیلی ریلکس و راحت میرفتم مدرسه

ولی امسال یکمی فرق کرده

شور و شوقم بیشتره ولی استرسم به مراتب بیشتره...

و تمام این استرس اندک ناشی از همین اگر هست...

همین اگرهایی که مثل موریانه ذهن منو متلاشی کردن،اگر همه چیز اونی نشد که فکر میکنی چی؟

اگر نتونی تلاشتو بکنی چی؟اگر کنکور خراب شه چی؟

انتونی رابینز تو کتاب پرسش های کوانتومی میگه که این سوالا باعث تضعیف روحیه میشن

نمیدونم چرا بااین وجود میپرسم این سوالا رو ولی خب ذهنم درگیرشونه

درگیر اینکه خب حالا رفتی ریاضی دانشگاه هم رفتی نرم افزار،میتونی بهترین باشی؟بعد یه حسی از اون درون میگه اره همین الانشم تو کلاسای برنامه نویسی مدرسه بهترینی

ولی خب بازم اون حس تردید تمام خوبیا رو از بین میبره ،درهرصورت خوشحالم از اومدن مهر

از اینکه خودمو محک میزنم،نمیگم مدرسه سراسر خوبیه

من از تاریخ ادبیات حفظ کردن متنفرم

از ادبیات متنفرم

از عربی متنفرم

از نفهمیِ یه سری معلما متنفرم

از دبیر دینی و عقایدش متنفرم،ولی باهمه ی اینا کنار میام چون عاشق فیزیکم

عاشق ریاضیم 

عاشق زبانم

عاشق حال و هوای سردم

وقتایی که از درون یخ میزنی

شبایی که تا صب درس میخونی

وقتایی که 48ساعت پشت سر هم نمیخوابی

وقتی نتایج ازمونا رو میبینی و به نسبت قبل پیشرفت کردی

عاشق همه برنامه ریزیا،دیوونه بازیا

مهر با همه خستگیاش داره میاد

و من بر خلاف همه هم منتظرشم هم دوسش دارم

شایدم فقط این مهر اینطوریه ولی درهرصورت 

پاییز خوش اومدی😊

۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۹
Pokerface


این مـــــــــــــرد یه جــــــــور عجیبی دلنشینِ

واقعا جای تبریک داشت تولدش

واقعا خوشحالم از اینکه طرفدارشم

خوشحالم از اینکه همه جا چه اینستا چه بیان توی بیو با افتخار ذکر میکنم که طرفدارشم

خوشــــــــالم که هستی با غیرت،خوشحالم که هستی بهترین:))

ایشالا هرجای دنیا هستی تنت سالم باشه تولدت مبارک:)

موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۰۵
Pokerface

بعضی ها هستند توی زندگی ادم که فقط با دیدنشون حس میکنی ادم دیگه ای هستی

همون بعضی هایی که وقتی هستند اسونتر میخندی

همونایی که کنارشون حس ارامش داری

همونایی که فقط با نگاه کردن به چشم هاشون احساس امنیت میکنی همون حسی که میگه تااخر دنیا باهاتم

همونایی که نگاه کردن به شقیقه های سفیدشون کوله بار غم رو مهمون قلبت میکنن

همون بعضی هایی که وقتی میخندند دلت میخواد دنیا اروم بگیره تا صدای خنده هاشون توی گذر ثانیه های پوچ زندگیت منعکس بشه

همونایی که وجودشون امید به زندگی میده

همونایی که وقتی هستند هرچقدر هم زندگی سخت بگذره کنار اونا حس میکنی خوشبخترینی

این بعضی ها قدر تموم دنیا ارزش دارند... مواظب این بعضی ها باشید اینا نقطه ی امیدند توی اوج ناامیدی:) اینا زیبایی روح انسان هستند اینا روح ادم رو پرورش میدند غنچه ی وجود ادم رو باز میکنند

اینا رو نباید دوست داشت باید پرستیدشون...مواظب پرستیدنی ترین های زندگیامون باشیم:)

این افراد پرستیدنی برای هرشخص تو یه یک نفر خلاصه میشه همون نفری که اسطوره ی زندگیت میشه برای من میشه یه پدربزرگ باخنده های مهربون

برای هر شخص دیگه کَسِ دیگه،یکی همسرش میشه براش پرستیدنی ترین یکی هم والدینش:)

درهرصورت مواظبشون باشیم اینا تنفس زندگی اند:) نباشند شاید خودمون نفهمیم ولی ماهم نیستیم:)

مواظب باشیم :)

دیر میشه و حسرت فایده ای نداره:)

۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۴:۱۵
Pokerface

بااینکه کلا قصد پست گذاشتن نداشتم چون موضوعی براش نداشتم وقتی آن شدم یه کامنت دیدم بااین محتوا که این پست سوژه شد سر بزنید

و از اونجایی هم که ازین سوژه بازیا خبر نداشتم رفتم وبشون

و به محض شنیدن ویس پوکیییییییییییدم از خنده:دی!

خـــــــــدایی خیلی باحال بود تاحالا به سوژه شدن خودم انقدر نخندیده بودم:دی!

شما هم میتونید به من بخندید شاد شید:)

http://radioblogiha.blog.ir/post/153#send_comment

۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۵ ، ۰۰:۲۷
Pokerface
اخرین جمعه ی آزادی تموم شد:))
طول این هفته خیلی خسته کننده بود:((
امشب که آن شدم دیدم 14تا وب آپ کردن اون همیشگیا رو خوندم یه سریا هم طولانی بود ببخشید:(
از اونجایی که امشب یهو دوباره افکار هجوم اوردن پست میذارم وگرنه امروز کلا روز خوبی بود رو مودِ اینطور نوشته ها نبودم:)
پاییز که میاد با خودش برای من کلی خاطره ی تلخ میاره که باعث میشه یهو افکارم خسته بشند:( روحم یه جورایی خسته بشه:( خودم هم خسته بشم:(
ولی بااین حال عاشق این فصلم:)
عاشق تمام بارونایی که میاد:)) تموم برگایی که میریزه:)) تموم شادیای باهم بودنامون:)) تمام استرس امتحانا:)
تموم وقتایی که دستام تو جیبم بود و با یه ذهن پراز فکر فقط دلم میخواست کاش مسیر طولانی تر بود و بیشتر فرصت بود واسه مقابله با هجوم یه سری افکار:)
من عاشق فصل پاییزم با تمام سرد بودناش با تمام شبایی که ساعت 8شب صندلی اخر اتوبوس با اهنگای مهدی جهانی و علیشمس میگذره:( با صدای احسان و...میگذره:))
"خستم از خیابون و پیاده رو هاش ازت که خواسته بودم مراقبم باش
خستم از این همه کشیدن نصف شب از خواب پریدن
بارون و تهران،هدفون و اهنگ چرا تو بی من نمیشی دلتنگ"
"
الان دارم به این فکر میکنم که من بااینکه ادم مودی نیستم ولی همیشه از اواسط آذر ماه تا اواسط دی ماه کلا از این رو به اون رو میشم:/ تو این بازه ی زمانی واسه تمام کسایی که منو میشناسن غیرقابل تحمل میشم:(
خودم هم نمیفهمم دلیلش چیه یعنی همیشه به این فکر میکردم که از بس همیشه تو همین یکماه اتفاقای بد برام افتاده اینجور مواقع یهو تمام قسمتای مغزم شروع به سرکشی میکنن
ولی بهونه تا کی؟ چقدر اطرافیانم بامن کنار بیان تو این مدت؟چقدر اونا سازش کنن؟ اخه الکی که نیست
همیشه وقتی نمیتونی دلیل اصلی حالتتو بفهمی واسه اینه که نمیخوای که بفهمی،فهمیدنش برات سنگینه،دست به انکارش میزنی،بعدم خوداگاه اون انکار ناخوداگاه رو انکار میکنی:(
چون نمیخوای قبول کنی دلیلش اون چیزیِ که فکر میکنی برا همین دلایلی میاری براخودت که ظاهرا قانع میشی اطرافیانتو قانع میکنی:( ولی هربار باتکرار اون دلیل برای دیگران یه صدایی از اون تو میگه هـــــــــه واقعا؟برای همینه؟
و اونوقتِ که میخوای اون صدای لعنتی رو خفه اش کنی:/
درهرصورت من هم نمیفهمم هم نمیخوام بفهمم که چرا تو این بازه زمانی حالم دراین حد خرابه و اعصابم در این حد نابوده:/ و از الان کابوس اون ماه رو دارم:/ چیکار کنم که کسی نرنجه؟
و باز همه تلاشمو دارم میکنم که بپذیرمش:/ ولی بازم توی جنگ دوتا شخصیت داخلی همیشه اونی میبره که میگه قضیه رو موکول کن به بعد:(
با تمام این حسا و افکار من عاشق پاییزم:)
بهترین تجربه های زندگیم از همین پاییزه:)
و بهترین افراد زندگیم پاییزی هستن:) کلا من روااانیِ متولدین آذرم:)
۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۵ ، ۰۱:۳۳
Pokerface