بهاری که نکوست:)
سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ عادت که نکوست از خواصش پیداست؛
تمام افعال روزمره نشات گرفته از عادات گذشته ی ماست؛ عاداتی که دست در دست هم خانه ای میسازند از خوبی ها، زیبایی ها و شگفتی ها، بدی ها و یاس ها
پارادوکس عجیبی است؛ فاصله ی میان خوبی و بدی، عادت صحیح و غلط
عادتی که سرانجامش گلیمی است پاره در تاریک ترین زیرزمین دوران یا عادتی که نهایتش لمس قله ای است آن دور دست ها که در آن کلبه ای بتوان ساخت برای ابدیتی پر از عشق
قلب هارا باید شست؛ جور دیگر باید دید، جور دیگر باید زیست
زیستنی که توام با عادات صحیح است؛ عادتی فراتر از سپری کردن دوره های ۳۶۵ روزه
روزهایی که پیوسته می آیند و بر سپیدی موها می افزایند.
و زمانی میرسد که چشم میگشایی و خودت را روبروی آینه میابی
آینه ای که به رخ میکشد شقیقه های سپیدت را
آن زمان است که میفهمی عادات ۳۶۵ روزه سپید کرده اند، موهایت را، روزگارت را و حتی بختت را
اما خدانکند روزی جلوی اینه ی قدی بایستی و قامت خمیده با موهایی سپیدپوش ببینی که به هیچ نرسیده اند
که عمری را با عادت های غلط به آتش کشیده اند
که روزگاریست غلام حلقه به گوش عادت های غلط هستند
و حالا این ماهستیم که ایستاده ایم؛ چشم در چشم آینده ای مبهم
چه در انتظار ماست؟ عرش یا فرش؟ روزگاری سپید یا دنیایی به آتش کشیده شده؟
باید مراقب بود، بهای عادت هایمان چیست؟
بهار های گذشته را بدرود بگو و با آغوشی باز و عاداتی صحیح به سوی بهاری برو که باید نکو باشد، باید نکو بسازی اش...
سالت را نکو بنیان گذار:)))
بهارت نیکو باد:))